《ای صراف عالم ،مرا دریاب》
جواب آزمایشم خوب نبود .پزشکم نیم نگاهی به من انداخت و پرسید ! پیش کدوم دکتر متخصص خون میری؟!
سوالش واسم عجیب بود!!!
تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم که قراره تو دایره توجه این دست از پزشکان هم قرار بگیرم .
پس از چند ثانیه سکوت دو طرف ، نامه ای نوشت و گفت میری پیش فلان دکتر . البته نگران نباش ،چیز خاصی نیست ولی ......
معرفی نامه واسه یه فوق تخصص خون و انکولوژی بود.
مدت کوتاهیه که ۶۰ سالگی رو پشت سر گذاشته ام اما تا حالا به این عدد توجه نکرده بودم ، میتاختم و میرفتم .
توی این چندروزه مرتب در مسیر آزمایشگاههای خاص ، سونوگرافی ، مطب شلوغ و نوبت و ویزیت هستم و کارت بانکیم داره جوش میاره و دود سرم همچون آتشفشان در حال فعال شدن به سوی آسمون زبانه میکشه .
همراه با جمعیتی هراسان در خیابان شمس آبادی اصفهان ،تردد روزانه دارم.خیابونی مملو از تابلوی پزشکان فوق تخصص و مراکز آزمایشگاهی و سونوگرافی و خدمات مشابه .
جمعیت به سرعت از کنار هم عبور میکنند و نهایت گفتگوها ، پرسیدن آدرس فلان پزشک یا فلان مرکز درمانیه و البته دوباره ادامه مسیر.
در صف انتظار نوبتها ، صفحات زندگیم را ورق میزدم . همین دیروز بود که .........
یادش به خیر با فلانی اومدیم ......
و............
جمله یکی از همکاران بازنشسته که در جوانیم بمن گفته بود : من به شما نمیرسم ولی شما به من میرسید : به یادم اومد .
" من دارم پیر میشم " یا بقول امروزی ها وارد مرحله سالمندی شدم
بیاد اولین جمله شمس افتادم که در اولین دیدارش در دمشق ، در رهگذری شاید همچون خیابان شمس آبادی ما و به هنگام گذر از کنار مولوی و یاران اطرافش ، به او گفت : ای صراف عالم، مرا دریاب : و مولانا بی اعتنا از
کنارش عبور کرد .
و من در شروع دوران سالمندی ، به شمسی می اندیشم که آتشی بر جانم زند و سرایم را روشنی بخشد و مرا دریابد .
به امیدش - امضا
سالمند جدیدالورود