ای صراف عالم ،مرا دریاب» 2»
توضیحات دکتر فوق تخصص خون بیشتر گیجم کرد .......
!!!!!آخرش من دچار بیماری خاصی شده ام یا نه
.یکی دوتا سوال پرسیدم ولی تهش هیچی حالیم نشد، الکی سرم را به نشونه ی فهمیدن تکون دادم .فکر کنم خود دکتر هم نفهمید چیچی گفت
لبخندهای سردمون نشونه ی اتمام گفتگو بود.آروم در مطب رو بستم و دوباره اومدم تو خیابون شلوغ شمس آبادی
لابلای جمعیت هراسون گمشده بودم و تنه ی هر رهگذری منو به یه سمت میکشوند. رسیده بودم کنار پراید رنگ پریده و زوار در رفته ام که یه گوشه ی خیابون لم داده بود
.دیگه نای هیچ حرکتی را نداشتم به زور نشستم پشت فرمون و سوییچ را چرخوندم
استارت هم حال منو فهمیده بود و تکون نمی خورد، بیخیال حرکت شدم ،صندلی را یه کم کشیدم عقب و غرق تماشای آدمهای سرگردونی که بین مطب و داروخونه و آزمایشگاه و.... در تلاطم بودند، شدم
چه جمعیتی!!! کسی حواسش به آدمهای دیگه نیست!!نه سلامی!!نه خوش و بشی!!به قول اخوان "سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است
.همه طالب یافتن و در جستجوی اکسیر ، به دنبال راهی برای رهایی
.ترافیک سنگین ،خیابون روعین پارکینگ چهارراه دولت کرده بود
مسیر قفل شده بود.کنارم یه پیکان وایساد. شیشه بغل کمی پایین بود و پیرمرد خمیده با تک گیسوانی بلند و سپید به ترانه ای دلنشین گوش می کرد و آروم اشک می ریخت و گاهی هم با خواننده هم خوانی می کرد
.....امیدم را مگیر از من خدایا،خدایا....دل تنگ مرا مشکن خدایا،خدایا....من دور از آشیانم...
درونم شعله ور شد. به یکباره خود را سوار بر مرکب عواطفش دیدم
.شاید او هم به دنبال صراف عالم است
:تفألی به حافظ زدم
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
.لسان الغیب آشفته ترم کرد
.شاید آن پیرمرد هم همین آشفتگی مرا داشت
بی اختیار فریادی از درونم برخاست
((ای صراف عالم ،مرا دریاب))
پیرمرد نیم نگاهی به من انداخت و با باز شدن راه به مسیرش ادامه داد و من هنوز در جای خود مانده بودم
امضا:سالمند کمی تا قسمتی جدیدالورود
شنبه 15 دی ماه